سریال سلطنت | خلاصه قسمت آخر فیلم سلطنت با بازی آن شرلی
سریال سلطنت Reign خلاصه و قسمت آخر فیلم سلطنت با بازی آن شرلی Reign , آخر فیلم سلطنت , آخرین قسمت فیلم سلطنت , خلاصه سریال سلطنت , خلاصه فیلم سلطنت , سرنوشت بش در سریال سلطنت , سرنوشت مری در سریال سلطنت , سریال سلطنت , فیلم سلطنت , قسمت آخر سریال سلطنت
خلاصه قسمت های سریال سلطنت و آخرین قسمت سریال سلطنت شبکه جم و عکس های فیلم سلطنت را در مای پیکس لاو ببینید.
سریال سلطنت یکی از فیلم های آمریکایی است که اخیرا دوبله و در شبکه جم در حال پخش می باشد .
فیلم سلطنت reign در سال 2013 در کشور آمریکا ساخته شده که ژانر تاریخی درام عاشقانه دارد و که نمره نسبتا بهتری نسبت به سایر فیلم های شبکه جم دارد .
سریال سلطنت با نام انگلیسی Reign از سایت IMDB نمره 7.6 از 10 را گرفته است که البته میان سریال ها نمره پایینی به شمار می آید .
خلاصه قسمت های سریال سلطنت را به همراه قسمت آخر سریال سلطنت را در این مطلب مای پیکس لاو میتوانید مطالعه بفرمایید .
بازیگران سریال سلطنت از بازیگران بسیار مطرح آمریکا نیستند اما کم نام و نشان نیز نیستند .
در سریال سلطنت بازیگرانی چون Adelaide Kane و Megan Follows و Celina Sinden و Torrance Coombs نقش آفرینی میکنند .
نکته ی جالب این سریال حضور مگان فالو است که این هنرپیشه ی کانادایی همان بازیگر نقش جوانی ان شرلی است و در این سریال خیلی پیر و شکسته شده .
آخرین قسمت سریال سلطنت را پس از مدتی از گذشت فیلم و همچنین نزدیک شدن به قسمت های آخر انتشار خواهیم داد .
سریال سلطنت سریال درام تاریخی است و از شبکه CW پخش میشد که امسال رکورد پر بیننده ترین سریال را شکست.
سریال درباره ی زنی به نام ماری استوارت (Mary Stuart) هست زن جوانی که دنیا اون رو به ماری میشناسد،ملکه اسکاتلند.
ماری نوجوان یک ملکه خودکامه ، زیبا ، احساسی که تازه به قدرت رسیده که همراه با ۴دوست صمیمی خودش به فرانسه فرستاده میشه و برای تضمین اتحاد استراتژیک اسکاتلند با فرانسیس پسر جذاب پادشاه فرانسه نامزد میکنه ولی این پایان بازی نیست و داستان به سیاست و دین و برنامه هایی که به احساس و قلب ربطی نداره کشیده میشه.
شاهزاده فرانسیس اما مثل خیلی از مردای جوان با مقوله ی ازدواج مشکل داره. ولی جاذبه ی بسیار زیادی بین اون و مری وجود داره.
البته در کنار این برادر ناتنی فرانسیس که به همون اندازه جذاب است هم وجود داره که توسط یه رابطه نامشروع متولد شده. در هر حال وارث تاج و تخت فرانسیس و مری هستند .
قسمت اول این سریال در ایرلند فیلمبرداری شده و بیشتر بازیگرانش رو هم بازیگران استرالیایی،انگلیسی و کانادایی تشکیل میدن.
قسمت اول 1 سریال سلطنت :
داستان درباره ی پرنسس مری است که توی یک صومعه بزرگ شده و نامزد شاهزاده فرانسه فرانسیس است .
در ابتدا فیلم دشمنان سعی می کنن مری را مسموم کنن که یکی از راهبه ها زودتر غذا می خوره و از دهانش خون می ریزه و می میره. برای بردن مری میان و مری وارد قصر فرانسه می شه .
خود مری اصالت اسکاتلندی داره و راهبه قبل از رفتن به مری می گه که تو باید به فکر مردم و کشور اسکاتلند باشی و حواست را جمع کن. مری با تشریفات وارد کاخ فرانسه می شود.
در ابتدا شاه و معشوقه ی رسمی اش خیلی شیک به استقبال مری می روند. بعد همسر رسمی شاه به نام کاترین و پسرش فرانسیس وارد می شن و به مری خوش امد می گن.
شاه از معشوقه اش یک پسر داره که به نظر یک پیشگو میاد و به کاترین می گه که این زن پسر تو را نابود می کنه. خلاصه عروسی خواهر فرانسیس استفاده می شه و یک نفر به مری الهام می کنه که در مهمانی از شراب ننوش.
به مری شراب پیشنهاد می شه که مری نمی خوره. شب وقتی مری خوابه یکی از افراد از طرف دشمنانش به بستر مری میره تا بی ابروش کنه ولی مری بیدار می شه و داد و بیداد می کنه اگر اون شراب را می خورد بیهوش می شد.
اون پسر عشق یکی از دوستای مری در قصر بوده و سرش زده می شه و دوستاش ازش روی برمیگردونن و این قسمت تمام می شه وبه نظر می رسه که برادر ناتنی فرانسیس داره عاشق مری می شه و یک نکته مری مچ فرانسیس را با معشوقه اش می گیره و می فهمه که نمی تونه انتظار عشقی از جانب فرانسیس داشته باشه.
قسمت دوم 2 سریال سلطنت :
در این قسمت مشخص می شه که کالین همون پسری که می خواست به مری تعرض کنه زنده است و یک نفر اشتباهی را کشتن که موقع شکنجه یک نفر در قالب یک پیرزن میاد و او را نجات می ده.
فرانسیس یک برادر کوچک داره که اون هم می خوان با یک دختر کوچلو نامزد کنن. مری به همراه فرانسیس برای استقبال از این شاهزاده خانم می ره که می بینن یک کشتی جنگی انگلیسی هم امده ولی می گن باهاشون جنگ نکنین فرانسه با انگلیس در صلح به سر می بره.
شاهزاده خانم به نام مادلین خیلی خجالتی است که مری میره جلو و به برادر شوهرش معرفی اش می کنه. برادر کوچک فرانسیس فکر کنم اسمش چارلز بود جلوی یک محفظه با کسی حرف می زنه که مری متوجه می شه و بعد می گه که من با این موجود یک بازی حدس زدن راه می اندازم و جوابم را از این موجود می گیرم.
مری یک سری تیله می بره و اونجا میذاره و می گه اگر سوالم درست بود تیله را به من برگردون و اگر اشتباه بود تیله برای خودت. میگه کی میخواست کالین به من تعرض کنه و بر علیه من توطئه کرده بود که یک ان اسم ملکه کاترین از زبونش در میره که تیله برمی گرده و می فهمه که کار کاترین بوده و وقتی انگلیسی ها را میگه تیله ها برنمی گرده و اون در کنار تیله های شکسته یک کلید پیدا می کنه.
مری به اتاقش میره و می بینه که یکی از خدمه لباس او را پوشیده که یهو میگه دارم می سوزم و لباس سمی است تا مری میره بقیه را خبر کنه دیگه اثری از اون زن نیست.
برای شاهزاده خانم جدید یک جشن ترتیب دادن که یکی از انگلیسی ها مری را تهدید می کنه. مری اتاقی را پیدا می کنه که درش با اون کلید باز می شه و می بینه که همون زن که لباس تنش بود و گفت سمی است با اون افسر انگلیسی در حال عشق بازی است .
اون افسر میگه که بهتره به سمت انگلیس ها بیای و اتحاد تو با فرانسه دلیلی نداره. مری میره پیش فرانسیس و می گه مامانت علیه من توطئه کرده و من می خوام برگردم اسکاتلند که فرانسیس می ره با مامانش دعوا می کنه و می گه من همیشه با شما بودم اما شما می خوای به مری اسیب بزنی.
در همین میان فرانسیس و برادر بزرگش به جنگل می رن و جنازه ی کالین را پیدا می کنن که مشخص می شه این هم دستور ملکه بوده. در انتها هم فرانسیس به مری می گه که از این جا نرو و من را تنها نگذار و کنارم باش و یک جور به مری ابراز عشق می کنه. از طرفی یکی از دوستای مری با پادشاه روی هم ریخته که به پادشاه می گه من باید برای ازدواج باکره باشم.
شاه مردی را که اون می خواد باهاش ازدواج کنه را می بره پیش دختره و پسره می گه که اگر شما دستور بدهید من حاضر به یک ازدواج سلطنتی هستم و بعد پادشاه اون دختر را می بوسه. منظورش این بود که حتی اگر تو باکره نباشی من به عنوان پادشاه به اون مرد دستور می دم که با تو ازدواج کنه و به این ترتیب دوست مری را به رابطه با خودش تشویق می کنه.
قسمت سوم 3 و چهارم 4 سریال سلطنت :
در این قسمت مری داره با چارلز برادر کوچک فرانسیس بازی می کنه که توپ میره بالای درخت و مری میره براش بیاره که یکی از دوستاش با پسر پادشاه پرتغال به نام توماس می رسن .
توماس از مری خیلی خوشش میاد . دوست مری خیلی توماس را دوست داره. توماس به مری می گه که من قراره شاه اینده ی پرتغال بشم و اگر نگران حملاتی هستی که انگلستانی ها به کشور تو کردن من حاضرم که با تو ازدواج کنم.
مری میگه باید فکر کنم. در ابتدا بابای فرانسیس برای کشور اسکاتلند نیرو نمیفرسته که بعد به اصرار فرانسیس شش گروهان میفرسته که یک نفر زودتر به انگلیسی ها خبر میده و همه قتل عام می شن .
فرانسییس مری را می بوسه و بعد بهش می گه کاری از دست من برای کشورت بر نمیاد باید با توماس ازدواج کنی.
یک نفر را اشتباهی دستگیر می کنن اما بعد مشخص می شه که این فرد خائن همون توماس شاهزاده ی پرتغال بوده تا مری را به ازدواج ترغیب کنه .
فرانسیس به مری نزدیک می شد و توماس حرص می خورد و در این قسمت مشخص شد که توماس چه شخصیت خطرناکی داره و همه می گفتن که شایعه شده که زن اولش را خودش کشته.
در این میان مری میره باز نزدیک اون دالان و با اون روح صحبت می کنه و اونجا یک مهر پیدا می کنه. اون مهر سایمون همون پسری بوده که اشتباهی به اسم جاسوس دستگیر شده .
علیه سایمون یک زن فاسد گزارش داده شده بود که مری میگه مهر گردنبند سایمون چی بود که زن می گه لاله سفید که مری میگه نه لاله ی قرمز بود.
مری برای ازدواج با توماس مجبور شده بود زیر اظهاراتی که می گفت سایمون خائن بوده امضا کنه در این میان فرانسیس و برادر بزرگترش بش میرن سراغ سایمون و فرانسیس اون را می کشه.
مری از طریق اسکاتلند میانجی گری می کنه و بین فرانسه و پرتغال مشکلی پیش نمیاد و مری دوباره نامزد فرانسیس می شه. در این میان کنا دوست مری هم به نزد شاه میره و میشه عشق شاه که باهاش رابطه ی پنهانی داره.
قسمت پنجم 5 سریال سلطنت :
اول فیلم نشون می ده که یک کالسکه میاد و یک پسر بهشون میگه رودخانه طغیان کرده و از یک راه دیگه برید که توی راه گیر راهزن ها می افتن و دختری به نام اولیویا فرار می کنه و میره توی قصر. توی قصر فرانسیس یک جوری به مری ابراز عشق می کنه و مری را می بوسه.
این دختر وارد قصر می شه و فرانسیس می ره بغلش میکنه . بش به مری می گه که اون عشق اول فرانسیس بوده و مچشون را یک جا گرفته بودند و باعث بدنامی دختر شده بود. دختر یک خواستگار داشت و برای ازدواج رفته بود اما بعد از شنیدن بدنامی اش نتونسته ازدواج کنه.
فرانسیس به مری می گه که من قبلا باهاش بودم و الان فقط احساس مسئولیت می کنم و میخوام بفرستمش پیش یک خانواده ی ثروتمند. اما اولیویا مخ فرانسیس را میزنه و هم را می بوسن اما فرانسیس سریع کنار می کشه.
فرانسیس میره پیش مری و مری از دهنش میکشه که هم را بوسیدن و شاکی می شه و نوشیدنی میخوره میره بیرون و با بش صحبت می کنه . ناگهان مری میره بش را میبوسه و بعد میگه ببخشید بش میگه نه من باید این کار را می کردم و شروع به بوسیدن مری می کنه که فرانسیس می بینه. مری کنار می کشه و میگه باید فراموش کنیم و این اتفاق نباید می افتاد.
فرانسیس دیگه به مری بی محلی می کنه و میره دست اولوویا را می گیره و بعد مشخص می شه که این زیر سر ملکه کاترین بوده و اون اولوویا را کشیده اینجا و بهش می گه که اگر باردار بشی کاری می کنم که با فرانسیس ازدواج کنی و اولوویا ذوق مرگ می شه.
ملکه می فهمه که کنا با شاه دوست شده وبه مری میگه که گردنبندش را می شناسم و به مری می گه زیاد که بمونی توی قصر باید از همه ی این نشانه ها مطلع باشی و بعد می گه من و پادشاه هنری وقتی ازدواج کردیم چهارده ساله بودیم که اول عاشق هم بودیم ولی کم کم اون دایان معشوقه اش را وارد زندگی مون کرد.
مری میره کنا را می کشه کنار و کنا می گه که زندگی من به کسی مربوط نیست و من فقط از پادشاه حساب می برم و عملا می گه کارهای من به تو مربوط نیست. از طرفی اون دوست مری که با پسر اشپز دوست شده بود میره و میگه می خوام قبل از ازدواج با یک مرد ثروتمند طعم عشق را بچشم در یک جا پسر اشپز از قصد روی لباس چیزی ریخته بود که لباسش را تمیز کنه و بهش نزدیک بشه و ابراز عشق کنه.
توی جنگل دو نفر خونین اویزان هستند که بش می رسه بهش می گن اینها قربانی هستند و نباید انها را پایین بیاری اما بش می گه که دارن نفس می کشن و میارشون پایین.
در اخر این قسمت هم یک مرد میاد و بش را برای این کار تهدید می کنه. از طرفی ملکه کاترین به یکی از دوستای مری می گه که باید نامه های مری را زودتر برای من بیاری و اون دوستش با مری هماهنگ می کنه و نامه های مشخص شده را به دست ملکه میرسونه و مری میگه که می دونم پشت این قضیه ی اولوویا هم ملکه کاترین است مطمئنم.
قسمت ششم 6 سریال سلطنت :
یکی از کافرها با یک گردنبند به خواب بش میاد و میگه اگر یک نفر را انتخاب نکنی که قربانی کنی ما خودمون یک نفر را انتخاب می کنیم.
مری بیدار میشه و میبینه یک گردنبند کنارش و میره به بش می گه . بش میفهمه که فردی که انتخاب کردن مری است.
از طرفی فرانسیس به مری میگه که میدونه برادرش را بغل کرده و بوسیده. مری همش میخواد عذر خواهی کنه. فرانسیس به مری میگه این ازدواج هنوز صورت نگرفته و هر کدام از ما میتونیم با هرکسی خواستیم باشیم اما دور برادرم بش را خط بکش و خودش میره پیش اولیویا که این مری را خیلی عصبی می کنه.
یک شب که مری خوابه بالای سرش یک گوزن مرده میذارن که خونش روی دست مری می ریزه و پوستش یک حالتی می شه.
از طرفی مشخص می شه که دایان مادر بش هم جزو کافران بوده. بش برای اینکه به مری اسیبی نرسه یک دزد را زندان برمیداره و میبره توی جنگل تا بکشدش و از پاش اویزان کنه.
در این میان ملکه کاترین به مستخدم تا نیمه شب وقت میده که اگر چیزی میدونن بگن. یک دختر میاد و میگه من یک مامور شما را دیدم که لباسش خونی بود. ملکه میگه که مامورین من فقط یک یونیفرم دارن پس فقط یک نفره که یونیفرم نپوشیده اون مامور فرار میکنه و توی جنگل بش اون را جای اون دزد میکشه و اویزان می کنه .
بش میره به مری می گه که من خون را ریختم و دیگه کسی با تو کاری نداره. از طرفی شاه به کنا دوست مری قول داده بود که دایان را بیرون کنه و اون معشوقه ی رسمی اش بشه.
بعد از چند روز شاه با دایان برمیگرده که کنا قاطی می کنه. شاه میگه که من براش دارم یک قصر میسازم و بعد از ساختن میره اونجا و بعد با هم عشقولانه میشن.
کنا اعلام میکنه که رسما با پادشاه است و دوستاش می گن که کاشی کف اتاق پادشاه با اول اسم پادشاه و دایان است که کنا میره بهش گیر میده که باید کاشی ها را دربیاری.
شاه برای خوشحالی کنا یک اتش بازی راه می اندازه و اسم کنا اونجا می درخشه که کنا ذوق مرگ میشه و این در حالی است که پادشاه رابطه ی خود را با دایان هنوز تمام نکرده.
قسمت هفتم 7 سریال سلطنت :
یک نفر از ایتالیا میاد توی قصر و کنترل قصر را به دست میگیره پسرش توی قصر گروگان بوده که بعد از بازگشت در اثر بیماری میمیره و دیگه اون فرزندی نداره و میخواد انتقام بگیره.
پادشاه توی قصر نیست و اول ملکه کاترین بهش پیشنهاد میده که با مری ازدواج کنه اما اون مرد قبول نمیکنه و فرانسیس خودش را پیشنهاد میکنه و میگه من را به عنوان گروگان ببرید.
مری میره به اون دالان و از روح میخواد که راه خروج از قصر را بهش نشون بده. روح هم با گچ دیوارهای خروجی را علامت می زنه.
کاترین میگه اول مردم را با شاهزاده ها فراری میدیم بعد تو و ندیمه هات میرین بیرون و در اخر من میرم. اولویا را میگذارن پشت یک دیوار تا درب را از تو باز کنه. اولیویا در را برای شاهزاده ها باز می کنه اما دفعه ی دوم درب را برای مری و بقیه باز نمیکنه و مری و بقیه مجبور هستند که برگردن به ضیافت شام.
ملکه شوکه میشه که اینها فرار نکردن و بعد میگه این زنها پیشکش شما و میخوان به زن ها تعرض کنن که یکی یکی همه می افتن و میمیرن و مشخص میشه که ملکه کاترین سکه ها را زهر الود کرده بوده و اون فرد ایتالیایی سردسته را هم مری میکشه و با چاقو توی گلوش می زنه.
ملکه کاترین داستان زندگی اش را برای مری تعریف میکنه و میگه که من وقتی هشت ساله بودم والدینم را کشتن و من را به اسارت بردن و زمانی که مردها میخواستن به من تعرض کنن افراد پاپ رسیدن و من را نجات دادن.
از طرفی مشخص می شه که دایان هم پشت قضیه ی حمله ی این افراد به قصر بوده و بش این را می فهمه. دایان می خواد از پاپ نامه بگیره و بش را فرزند رسمی پادشاه بکنه که بتونه پسرش پادشاه بعدی فرانسه بشه اما بش این را نمیخواد که به برادرش دست بزنه.
در اخر این قسمت هم فرانسیس به عشقش به مری اعتراف می کنه و اونها هم را می بوسن و وارد عشقولانه می شن.
خلاصه قسمت هشتم 8 و نهم 9 سریال سلطنت :
فرانسیس به مری ابراز عشق می کنه و قراره که با هم ازدواج کنن.
ملکه کاترین به مری میگه که نوستراداموس پیش بینی کرده که اگر تو با فرانسیس ازدواج کنی اون میمیره و این به خاطر اتحاد دو کشور است از طرفی شاه هنری بهش میگه که باید ادعای سلطنت انگلیس را بکنی تا با ازدواج موافقت کنم که مری موافقت می کنه.
مری اشفته به نزد نوستراداموس میره که اون میگه تا امروز یکی از دوستات میمیره.
کنا میفهمه که دایانا میخواد پسر خودش را مشروع و پادشاه کنه و میره این خبر را به کاترین میده.
کاترین میره به دایانا میگه و بهش یک سم میده که کنا را بکشه. دوست کنا ، ایلی سم را میخوره و سرش گیج میره و یک زن با صورت پوشیده اون را پایین می اندازه که به نظر همون کلاریس است همون موجودی که به مری کمک می کرد.
مری با دیدن مرگ دوستش به پیش بینی مطمئن میشه و ازدواج را به هم می زنه و با بش فرار می کنه و در حین فرار به درون یک دره ی پر از اب می پرند. اما انها دستگیر می شوند.
مری به شاه هنری که میخواد بش را اعدام کنه میگه پیشنهاد می کنم که بش را مشروع کنید و من هم باهاش عقد می کنم و سه کشور با هم متحد میشه.
هنری میگه لازمه ی این کار طلاق کاترین و ازدواج من با دایانا است. ملکه حسابی عصبی می شه و در نهایت این را قبول میکنه اما هنری ملکه را در قصر زندانی می کنه تا به نزد پاپ بره.
از طرفی فرانسیس هم همش سعی در قانع کردن مری داره که بیخیال عشقشون نشه.
از طرفی کلاریس همون موجود که صورتش را پوشونده یک تیزی درون گلوی نوستراداموس فرو می کنه و به نظر می رسه که اون می میره مشخص نشد.
خلاصه قسمت دهم 10 سریال سلطنت :
در نبود شاه هنری، بش نایب السلطنه است و وظیفه داره به شکایات مردم رسیدگی کنه.
یک زن باردار به نام ایزابل را به جرم دزدی میارن که بش اون را میشناسه اون را به قلعه می برن.
بش به مری میگه که اون دختر دایی منه. دایی من یک خیانت کار و کافر بوده و اگر بفهمن من با اونها نسبتی دارم من را به اتهام خیانت کار بودن و کافر بودن میکشن.
مری به دوستاش میسپره که مراقب ملکه کاترین زندانی باشن. ملکه یک اتاق پر از تجمل برای خودش درست کرده که مری دستور میده که همه چیز ر اببرن زیرا ملکه یک زن را فرستاده بود تا با چاقوی سمی بش ر ابزنه اما موفق نمیشه. زن با مری و بش میره و افراد ملکه دنبالشن.
کافران به دور چادری که زن داره توش وضع حمل می کنه جمع می شن و سر یکی از اسب های انها را می برن و خونش را روی چادر می ریزن.
بش شروع می کنه یک سری دعاهای کافران ر امیخونه و اونها میرن.
مری قاطی میکنه و میگه تو هم جز این فرقه هستی ولی بش میگه مادرم بود و من این دعاها را می شنیدم و حفظ کردم.
ایزابل در اثر خونریزی میمیره و بچه را به بش میسپره. روی پای بچه ارم کافران یا همون فرقه ی پگن ها است .
قسمت یازدهم 11 سریال سلطنت :
خانواده ی ملکه میان و میگن ما پاپ را مجبور کردیم تا با طلاق تو موافقت نکنه.
هنری میاد به فرانسه و برای اعدام کاترین به او اتهام رابطه با نوستراداموس را میزنه. هنری به نزد کاترین میاد و راجع زندگیشون صحبت میکنه اونها با عشق عروسی کرده بودند اما ده سال بچه دار نشده بودند تا اینکه کاترین یک بچه به دنیا میاره .
کاترین میگه که تو از عمد جلوی نماینده ی المان دایانا را در اغوش کشیدی که هنری میگه بچگی کردم اما تو را دوست داشتم. بعد هم ر ا میبوسن و هم بستر میشن.
بعدا مشخص میشه که کاترین با شخصی به نام ریچارد که دوست هنری بوده رابطه برقرار می کنه و دختری را به دنیا میاره که بالای لبش یک نشان بوده و بعد می بینید که پدر نوستراداموس میخواسته اون رو خوب کنه اول اون زخم بالای لب را عمل می کنه و بعد دارو می زنه اما زخم عفونت می کنه و اون میگه که بچه مرده اما به صورت روح درون قصر بوده. در واقع کلاریسا یا همون روح که به مری کمک می کرده فرزند ملکه کاترین بوده.
کاترین هم یک گوی میاره و به هنری میگه که روح دایانا درون این گوی است ( یکی از اعتقادهای کافران که چیزی را سمبول روح قرار می دادند و درون یک گوی قرار می دادند ) .
هنری فردی را که شهادت داده بود کاترین این گوی را از اتاق دایانا پیدا کرده را کشت و گفت یک توصیه به تو پسرم اینکه شایعه را از ریشه بکن.
خانواده ی کاترین براش یک سم میبرن و میگن کار تو تمومه. کاترین میره اتاق مری. مری داخل وان آب است. یک سمی را داخل ابش میریزه و میگه با مردن تو، رسمیت یافتن بش دیگه نقشی نداره و سلطنت به پسرم میرسه و بعد خودش می افته.
کلاریس میرسه و پنجره ها را باز می کنه و میگه مامان میخوام نجاتت بدم اما کاترین اون را از خودش میرونه. نگهبانها میرسن. بش مری را از اب میکشه بیرون و دستور به دستگیری کاترین میدن.
قسمت دوازدهم 12 و سیزدهم 13 سریال سلطنت :
در این قسمت می بینیم که مری برای کلاریسا یک ماسک می گیره که نصفی از صورتش را بپوشونه و دیگه خجالت نکشه. بش می خواد دو برادر کوچکش را از پاریس دور کنه چون مردم به خاطر مادرشون کاترین می خوان بهشون اسیب بزنن. مری قبول نمی کنه .
بش یک مهمانی بالماسکه برای بچه ها ترتیب میده و طی این مهمانی بچه ها را از پاریس خارج میکنه تا اونها را به اسپانیا بفرسته که کلاریسا هم باهاشون میره. در این میان برادر لولا دوست مری در یک شرط بندی باخته بوده که لولا براش پول میبره اما میگن اون تقلب کرده و باید یک کار دیگه ای هم انجام بشه.
در این میان فرانسیس میرسه و سر ازادی لولا شرط میبنده که در اول میبازه و بعد برنده میشه. لولا به فرانسیس راجع به وضعیت مادرش میگه و فرانسیس برمیگرده به قصر.
ملکه کاترین طی یک اعدام سوری توسط نوستراداموس نجات پیدا میکنه و میخواد به ایتالیا فرار کنه که میفهمه دو بچه اش دزدیده شدند.
ملکه برای نجاتشون میره ( ده دقیقه ی اخر این قسمت به دلایل مشکلاتی که در فیلم نویسنده وجود داشته دیده نشده و خلاصه نشده ) اما در اول قسمت بعد نشون داده میشه که کلاریسا از بالای یک صخره سقوط کرد و مرد).
مادر مری وارد قصر میشه و کلا کل کلش با ملکه کاترین دیدنی است. نوستراداموس تصویری میبینه که مری و فرانسییس کنار هم خوابیدن و دارن راجع بچه هاشون صحبت میکنن.
نوستراداموس فکر میکنه که توی پیشگویی امده بوده که اولین فرزند کاترین میمیره که اولین فرزند کلاریسا بوده و میره این خبر را به کاترین میده.
بش و مری می خواستن با هم فرار کنن که کاترین همه چیز را به فرانسیس میگه و فرانسیس میره با بش دعوا میکنه و مری برمیگرده.
کاترین همه چیز را به مری میگه اما مری باور نمیکنه. دستش را میبره و میگه که ببین مرگم برام بهتر از بدبختی بچه ام است و مری باور میکنه. مری به کاترین میگه من هر دوی بش و فرانسیس را دوست دارم.
مادر مری به دروغ میگه که ملکه انگلیس مرده و هنری میگه امشب باید با یکی از پسران من ازدواج کنی. کاترین یک نامه به مری میده و میگه از طرف پاپ هست که مشخص میکنه بش میتونه مشروع بشه یا نه اما قبلش تصمیمت را بگیر.
مری فرانسیس را انتخاب میکنه و بعد نامه را باز میکنه میبینه یک کاغذ سفیده. میگه مادرت بهم کمک کرد که انتخابم را بکنم و انتخابم تویی فرانسیس.
عقد برگزار میشه و مری بسیار زیبا و دوست داشتنی شده بود. کاترین میفهمه که مادر مری به دروغ خبر مرگ ملکه انگلیس را داده بوده و وقتی مری میفهمه قاطی میکنه و میگه مامان از اینجا برو.
شب ازدواج برگزار می شه . اینا کلا رسم دارن که کشیش ها ، خود پادشاه و نزدیکان عروس توی اتاق باشن. که هنری میره بش را هم به اتاق عروس میبره و بش عشقولانه ی این دو تا را میبینه و حالش بد میشه. مری هم یکم ازش خجالت می کشه اما چاره ای جز ادامه نداره.
فرانسیس به بش میگه که باید از کشور بری و بش میفهمه که نقشه ی قتلش را کشیدن و افراد را تهدید میکنه که چه کسی حکم قتل را داده فرانسیس یا ملکه کاترین؟
کنا هم معشوقه ی رسمی هنری میشه و قراره هنری براش یک شوهر پولدار پیدا کنه و نکته ی اخر تصویر ذهنی نوستراداموس کامل میشه فرانسیس در بستر مرگ است و اون حرفهاش با مری درباره ی بچه های اینده شون بوده و خون از گوش فرانسیس میاد و می میره.
این تصاویر را نوستراداموس بعد از عقد میبینه که دیگه کار از کار گذشته و دیگه به کاترین چیزی نمیگه. در ضمن مشخص می شه که وقتی که کلاریسا از صخره افتاده بوده زنده مانده بوده.
منبع : avaliha.ir